سخنرانى افتتاحيه حميد تقوائى در پلنوم ٣١ حزب کمونيست کارگرى در باره (حزب و "قدرت دوگانه") است. دراين يادداشت مختصرا نگاهى مى اندازيم به پوپوليسمى که در اين حزب به درجه مزمن رسيده و ظاهرا رهبرى کنونى اين حزب تصميم گرفته است با سرعت عجيبى تمام بنيادهاى فکرى و سياسى پيشين اين حزب را بايگانى کند. اين بحث نه سر سوزنى به متدولوژى و بحث منصور حکمت در باره حزب و قدرت سياسى نزديک است و نه ربطى به بحث قدرت دوگانه لنين دارد. عنوان بحث براى هر کسى که با تاريخ انقلاب روسيه و مباحث لنين آشنائى دارد بلافاصله بحث "در باره قدرت دوگانه" لنين در آوريل ١٩١٧ را تداعى ميکند. اما اين عنوان را وقتى با مضمون بحث و موقعيت ح ک ک مقايسه ميکنيد٬ به چيزى جز يک آژيتاسيون بى پايه و بحث غير اجتماعى و مشتى تحريفات و کاريکاتور کردن مباحث منصور حکمت نميرسيد.
کسى با تاريخ و تمايلات سياسى دراين حزب بعد از درگذشت منصور حکمت آشنا باشد طرح هر بحثى را درخود نميبيند. بلافاصله اين سوال برايش مطرح ميشود که لابد کسى يا کسانى در مورد وضعيت سازمانى حزب شکوه دارند يا ميگويند موقعيت تشکيلاتى و درجه نفوذ ما بطور ابژکتيو در جنبشهاى معين قابل اتکا نيست. بايد کارى کرد. يا احتمالا در مورد تزها و سياستهاى حميد تقوائى مبنى بر تبليغ و تبليغ و فقط تبليغ و همينطور سياست حزب دارى٬ کسانى بر مقوله رهبرى سياسى و خلا آن اشاراتى محتاطانه کردند. يا همين طور که عيان است در مقابل سياست دست راستى و عقب مانده پروژه "اکس مسلم" و آوانس دادن به مذهب٬ عده اى بر ضرورت هويت ضد مذهبى و ضد اسلامى ديرين حزب تاکيد دارند و غيره. اين نوع انتقادات معمولا دراين حزب عده اى را به واکنش و دفاع از کارير سازمانى وادار ميکند و بلافاصله گزارشهاى آنچنانى و البته غير قابل بررسى و اثبات به روى صحنه مى آيند. طرفداران ادامه وضع موجود هر بحثى را با "چلنج ليدر" و "تمرد از انقلاب و سوسياليسم" و مشتى اتهامات بى پايه پاسخ ميدهند و فضاى هر نوع بحث جدى و تعقل و فکر جمعى را کور ميکنند. منفعت استراتژيک و سياسى و طبقاتى حزب در مقابل منفعت ها و حسابگريهاى خرد قربانى ميشود و روالى که شروع ميشود راهى جز ماندن و سکوت و يا رفتن با کوله بارى از اتهام باقى نميگذارد. اين تجربه را فراکسيون اتحاد کمونيسم کارگرى که چپ ترين و مارکسيستى ترين خط سياسى را در مقابل حزب ميگذاشت از سر گذراند. مثالهاى حميد تقوائى دراين بحث بيشتر اين چهارچوب را تداعى ميکند. تفاوت اينست که در دوره دو سال پيش ما با پلاتفرم و بطور علنى حرف زديم و ناراضيان احتمالى امروز- اگر اساسا وجود داشته باشند- از رفتن به چنين زمينى تاکنون اجتناب کردند. معمولا کسى که پرچمى ندارد و نميخواهد تا آخر روى حرفش بايستد ناچار است يا مماشات کند٬ يا در انزواى خود فرو رود و سکوت کند٬ و يا بدون سر و صدا استعفا دهد و خانه نشين شود. اين وضعيتى است که در حزب کمونيست کارگرى و حزب حکمتيست قابل رويت است.
از تبليغات ايندوره ح ک ک مشهود بود که اولين تجمع حزبى آنها به "معجزات" کانال جديد ميپردازد و با فاکتهاى جديد و نتايج آن پاسخ هر کمبود و هر انتقادى را خواهند داد. فحواى بحث حميد تقوائى نيز همين را ميگويد. امروز اين حزب اساسا حول کانال جديد سازماندهى شده است و حزبى تلويزيونى است. حزبی کمونیستی و یا کارگری نیست. پایه اجتماعی این حزب گرایشی از طبقه کارگر نیست، بییندگان کانال جدید است. به احتمال زياد در تحليلها و آژيتاسيونهاى سطحى گفته اند و در واقع تکرار کرده اند که تلويزيون ميليونها بيننده دارد و جامعه را دارد چپ و راست ميکند و شاهد هم تماسها است. احتمالا گفته اند در همين مدت کوتاه هزاران نفر و صدها جمع به آنها پيوسته اند و روآورى به حزب بصورت توده اى و دسته جمعى ح ک ک را در يکقدمى قدرت سياسى قرار داده است! احتمالا همين تبليغات را دستمايه صحت نگرش "حزب و حزب" و بحث "نقد حزب- پروسه" قرار داده اند! و براى حميد تقوائى و سيستم فکرى ايشان فقط چند فاکت و گزارش کافى است تا روندهاى سياسى ايران و منطقه و جهان را تبئين کنند٬ دنيا را طور ديگرى ببينند٬ تئورى شان نيم ساعته تغيير کند٬ بحث جديدى بياورد٬ بدون اينکه يادشان باشد دو هفته پيش و يکماه پيش چه گفتند. بحث "حزب و قدرت دوگانه" ازاين جنس است و قدمى ديگر در تحکيم و مزمن کردن پوپوليسمى است که سراپاى وجود ح ک ک را گرفته است.
طبق اظهارات خود ايشان گويا در متن خلسه همين گزارشات عده اى در حزب باورشان شده يا نظرشان براين بوده که "وقتش رسيده که فراخوان انقلاب بدهيم و داريم تعلل ميکنيم و حزب بايد مستقيما فراخوان به تجمع و اعتراض و اعتصاب عليه حکومت بدهد"! حميد تقوائى دارد پاسخ اين خط را هم ميدهد و بحث "قدرت دوگانه" براى او اين پاسخ مشخص براى دو ديدگاه است: ديدگاهى که از خود او جلو ميزند و فکر ميکند جامعه ايران زير نگين حزب است و ديدگاهى که با اين خط اميدى ندارد که به جائى رسيد و بر مقوله رهبرى و رابطه با جامعه و مردم در مقابل ديد تماما پوپوليستى و مسلط "مردم و رژيم" احتمالا تاکيداتى کرده است. اگر کسى دنيايش را صرفا دالانهاى حزب و "منابع" حزب تشکيل نداده باشد و با فعالين و دست اندرکاران جنبشهاى واقعى و مراکز مهم و فعال سياسى جامعه ايران آشنا باشد٬ اين نوع تبليغات تنها برايش در خوشبيانه ترين حالت تکان دهنده است. اما هنر حميد تقوائى اينست که همواره از بالانس نظرات معدل ميگيرد٬ تاکتيکى عقب نشينى ميکند٬ صورت ظاهر مسئله را قبول ميکند و با دادن ساختارى به آن تحت عنوان "بحث جديد" خودش و البته "همانطور که منصور حکمت گفت!" مطرح ميکند و در سيستم خودش مجددا همان نتايج قديمى و پوپوليستى را ميگيرد. او به ديدگاه هاى خودش واقعا پايبند است و همواره و در هر زمان آنها را طرح کرده است. تفاوت اينست که اگر ببيند نميشود بحثى را پيش برد سکوت ميکند و اگر بتوان پيش برد کل حزب و دستاوردهاى فکرى قديمش را در همان سيستم خودش بازتعريف ميکند. بحث حميد تقوائى حواشى و تناقضات و تحريفات زيادى دارد که در آخر اين مطلب تنها به سر تيتر مهمترين آنها اشاره ميکنم اما براى تمرکز روى اصل بحث مستقيما سراغ جوهر اين سخنرانى ميروم؛
"انقلاب و سوالات اساسى"
حميد تقوائى ميگويد: "یک بحث اساسی که روی میز ما است، این است که این حزب باید کار دیگری بکند، و فعالیت متفاوتی داشته باشد...... و اينکه چطور بايد انقلاب را فراخواند؟" او در پاسخ به کسانى که ميگويند دوره فراخوان مردم به تظاهرات و اعتصاب سراسرى و غيره رسيده ميگويد نه اينها پاسخهاى سنتى است. " شکل دهی به انقلاب در گرو سئوالات و مسائل دیگری است". اما اين مسائل کدامند؟ او بعد از اشاره به اهميت "تکنولوژى انقلاب" و اهميت تلويزيون و کامپيوتر و اينترنت در سازماندهى انقلاب و تاکيد اين تفاوتها با انقلاب ۵٧ و معجزاتى که برنامه هاى زنده کانال جديد در ابعاد ميليونى براى ح ک ک صورت داده به بحث اصلى اش يعنى تاکتيک حزب براى سرنگونى ميرسد؛ قدرت دوگانه.
"قدرت دو گانه"
"اگر قرار باشد از میان فرمول های قدیمی شعار یا تزی به درد ما بخورد، بنظر من آن تز "قدرت دوگانه" است. در واقع، ما داریم به جانب قدرت دوگانه می رویم و همین جهت و مسیر را باید در برابر حزب قرار بدهیم. ....اگر بگویید تاکتیک حزب بری سرنگونی حکومت چیست، پاسخ من "قدرت دوگانه" است".
حميد تقوائى متوجه هست که بحث قدرت دو گانه لنين در آوريل ١٩١٧ متکى بود بر قدرت شوراهاى نمايندگان کارگران و سربازان در مقابل حکومت موقت و ما شاهد چنين وضعيتى در ايران نيستيم. نه جمهورى اسلامى دولت موقت بعد از انقلاب فوريه است و نه ح ک ک در "شوراهاى نمايندگان و سربازان" ناموجود در ايران قدرتى دارد. يعنى از همين ابتدا کل "اين تز قديمى که بدرد ايشان ميخورد" تنها قالبى براى تکرار مکرارت روى واقعيتى ناموجود است! لذا فقط عبارتش را استفاده ميکند و درست مانند بحث "حزب و حزب" که مفصلا مورد نقد قرار داديم٬ تلاش ميکند آن را در چهارچوب "حزب و جامعه" و "حزب و قدرت سیاسی" منصور حکمت بگذارد. حميد تقوائى اينجا چند کار را باهم صورت ميدهد. اول با اتکا به يک ماترياليسم مکانيکى مبتذل که از نظر متد بسيار شبيه سبک تحليل مجاهدين است مثلثى مبنى بر "حزب٬ مردم٬ حکومت" ترسيم ميکند. خودش هم گويا از اين ماترياليسم مکانيکى مبتذل آگاه است و با تاکيد اينکه "اين يک تصوير مکانيکى ساده است" رد ميشود ولى نتايجى که ميگيرد به همان متد و "تصوير مکانيکى ساده" مبتنى است. دوم سعى ميکند پاسخ انتقادات ما مبنى بر استوار کردن سياست پوپوليستى حزب بر محور "رابطه رژيم و مردم" و تناقض مهلک آن با ديدگاهها و متد منصور حکمت را بدهد. سوم از اين بحث که سياست حزب بايد براى اساس تحکيم رابطه اش با جامعه تدوين شود و گويا اين از کشفيات جديد ايشان است٬ دوم خرداديها و سلطنت طلبان و "دوستان عزيز سابقش" را کنار هم ميگذارد تا اين تفاوت را برجسته کند که ح ک ک هيچ چيز اين رژيم و اين نظام را قبول ندارد و اين تصوير را القا ميکند که گويا "دوستان عزيز سابقش" چيزهائى ازاين نظام را قبول دارند!؟ بعد از اين چشم بندى سياسى و اتهامات زمخت دوباره همان تز قديمى را بيرون ميکشد که هر کسى از انقلاب پوپوليستى مورد نظر ايشان دفاع نکند اپورتونيست است و سوسياليسم را کنار گذاشته است! توجه کنيد:
"همانطور که گفتم احزاب و نیروهای اپوزیسیون در تعریف و تنظیم رابطه شان با رژیم ناگزیرند مدام تاکتیک عوض کنند و پُشتک وارو بزنند، یارگیری کنند و غیره. کسی که انقلاب را از سیستم فکری اش بیرون بگذارد و بگوید خشونت است و غیر مدنی است و یا کلیشه است، سنتی است یا این انقلاب سواری است یا هر چیز دیگری، آنوقت، "اپورتونیسم" اش از پنجره داخل می شود (اپورتونیسم در معنای سیاسی و نه اخلاقی اش). اگر کسی انقلاب را از سیستم فکری اش بیرون بگذارد، ناگزیر است به پشتک وارو زدن تاکتیکی در مقابل حکومت بپردازد. بخصوص اگر انقلاب را کنار بگذارد و بخواهد بحث "حزب و قدرت سیاسی" منصور حکمت را هم قبول داشته باشد. می خواهد به قدرت برسد و انقلاب هم نکند، خوب باید هزار معلق بزند! باید تاکتیکی اینطرف و آنطرف بزند، استراتژیک اینطرف و آنطرف بزند، مدام تلوتلو بخورد و به چپ و راست بیفتد. کسی هم که سوسیالیسم را کنار بگذارد، به همین روز می افتد. کمونیستی که به خودش می گوید من کمونیست ام و می خواهم در سیاست دخالت کنم، کاره ای بشوم و قدرت سیاسی را بگیرم و با اینحال نمی خواهم سوسیالیسم را بیاورم، بالاخره باید بگوید که چکار می خواهد بکند و خوب، ناگزیر است بگوید می خواهم سرمایه داری خرد را رشد بدهم، با بورژوازی سازش کنم، و خلاصه به دامن همان سیاستهائی بغلطد که که "اتحاد مبارزان" سی سال قبل جوابشان را داد".
راستش اتحاد مبارزان کمونيست همان ٣٠ سال پيش بدوا جواب اين تزهاى ايشان را داد. بايد از حيثيت آن جريان و تحريف تاريخش که خود ايشان از دست اندرکاران اوليه اش بودند دفاع کرد. من واقعا نميدانم چطور حميد تقوائى و رفقايش ميتوانند با وجدان راحت اين اتهامات را به ما بزنند؟ تکليف دو خرداد و سلطنت روشن است. حميد تقوائى نه سلطنت طلب است و نه دو خردادى. اما پائين تر نشان ميدهم که مولفه هائى از سيستم ايشان کجا با اينها تلاقى ميکند. دعواها برسر کمونيسم کارگرى عميقتر ازاين بحثهاى سطحى است. ايشان هنوز بايد به اين همه مبحث مستدل جواب روشن بدهند. حميد تقوائى ميتواند نام کمونيستهاى کارگرى را بعنوان مارکسيست دوآتشه طرفدار منصور حکمت و بعنوان انقلابى کمونيست در ليست شان وارد کنند. بنويسيد آنها جزو کسانى اند که ذره اى براى تزهاى پوپوليستى "انقلاب و سوسياليسم" اعتبار قائل نيستند. ما معتقديم حميد تقوائى سوسياليست است اما سوسياليسم شان با کمونيسم منصور حکمت و مارکس يک دنيا فاصله دارد. ما معتقديم ايشان انقلابى و سرنگونى طلب اند اما انقلابيگرى شان افقش از راديکاليسم ضد رژيمى فراتر نميرود. ما حميد تقوائى را نه "مرتد" ميدانيم و نه "ريويزيزنيست". سيستم فکرى ايشان به قدمت همان ٣٠ سال و در هر مقطع مرتبا و با احترام و برخورد انسانى و برابر منصور حکمت٬ و نه نوع برخورد شما و دوستانتان٬ نقد شده است. بسيارى از مباحث پايه اى کمونيسم کارگرى خود را در مقابل اين نوع نگرش و متد و انقلابيگرى چپ راديکال در حزب کمونيست ايران و حزب کمونيست کارگرى فرموله کرده است. کار حميد تقوائى و نوع ايشان هميشه اينست: اشاره اى به منصور حکمت٬ گرفتن صورت ظاهر مسئله٬ حل کردن آن در سيستم قديمى خود و زدن اتهامات ناروا بدون کوچکترين پايه واقعى به رزمنده ترين و انقلابى ترين و ثابت قدمترين کادرهاى اين جريان در سه دهه گذشته! و اين تنها جاى تاسف ندارد بلکه بيانگر مسير سياسى ناميمونى است که روز به روز حزبى با آن تاريخ پر افتخار را به پديده اى غير قابل شناختن تبديل ميکند.
برگرديم به ادامه بحث. حميد تقوائى بدنبال اين نتيجه گيرى و اينکه در جامعه ايران "یک ذره و یک ارزن توهم نسبت به بالایی ها باقی نمانده و به هیچ اپوزیسیون راست هم باقی نمانده است"!! (معلوم نيست چرا همين امروز ح ک ک حکومتش را اعلام نميکند؟) در مورد رابطه حزب و مردم و قدرتگيرى حزب ميگويد:
"این امکان وجود دارد که در فردای انقلاب چپی که در ایران در حال شکل گیری است، صد اتفاق دیگر بیفتد. کودتا بشود، حمله ای بکنند و غیره و این حکومت برود. ما هم به قدرت نرسیده باشیم. نمی توانیم بگوییم که خوب، حالا شکست خوردیم و همه چیز تمام شد. ... بحث بر سر این است که حزب بلحاظ سیاسی، اجتماعی به کجا باید برسد که در درجه اول خودش بتواند حکومت را بیاندازد و قدرت را بگیرد و اگر هم اینطور نشد، هیچ نیروی ارتجاعی نتواند از بالای سر حزب با دست باز و خیال راحت بر جامعه حکومت کند. ... بنظر من، اگر این حزب نبود، اینها شاید مانور "ناجا" را هم لازم نداشتند. چرا مانور انتظامی بگذارند؟ کدام حکومتی خودش به مردم می گوید من دارم علیه انقلاب آتی شما مانور می دهم؟ خوب، مسئله بروشنی این است که انقلاب بیخ گوششان است و حزبی هم هست که مدام دارد چشم انداز انقلاب را در برابر جامعه قرار میدهد.... این، استراتژی دراز مدت ما است و بحث بر سر رابطه چنین حزبی با مردم است."
پس "رابطه حزب و مردم" تا اينجا روشن شد. آنهائى که چنين تاکيداتى دارند بايد با فرض تزهاى پوپوليستى حميد تقوائى و ازاين دريچه به اين متدولوژى نگاه کنند و بيخودى نگران اين نباشند که حزب در جنبش کارگرى و غيره چکار ميکند يا نميکند٬ اينها مهم نيست و اگر هم باشد ثانوى است. همينطور آنهائى که فکر ميکنند بايد به مردم فراخوان قيام و اعتصاب و تظاهرات و غيره داد نگران نباشند. چون رابطه حزب به يمن کانال جديد دارد تقويت ميشود و مردم از اعتراض کم نمى آورند. مردم خودشان ميدانند. پس مشکل چيست؟ مشکل از نظر ايشان اينست "که نیروی رهبری کننده ندارند!" چه کشف بزرگى!؟ او ادامه ميدهد که مسئله اينست که بايد حزب را انتخاب کنند. حميد تقوائى ميداند که حرف جديدى نزده است و فورى ميگويد اين همان بحث قديمى "انتخاب اجتماعی حزب" است! توجه کنيد چند دقيقه قبل گفته بود در جامعه ايران "یک ذره و یک ارزن توهم نسبت به بالایی ها باقی نمانده و به هیچ اپوزیسیون راست هم باقی نمانده است"!! با اين وضعيت معلوم نيست بايد جامعه از ميان چه کسانى "انتخاب" کند؟ چون بحث انتخاب اجتماعى زمانى معتبر است که آلترناتيوهاى چپ و راست در مقياس اجتماعى در مقابل جامعه قرار گرفتند و نيروها٬ جنبشهاى طبقاتى و احزاب سياسى در پروسه سرنگونى شرکت ميکنند و مسئله انتخاب سياسى جامعه حياتى ميشود. اگر "يک ارزن و يک ذره" توهمى نه به حکومت و نه به اپوزيسيون راست وجود ندارد٬ اين بحث بى معنى نيست؟ و بالاخره قطره طلائى بحث حزب و "قدرت دوگانه" اين ميشود:
"ببینید؛ نکته اصلی اینست که تقویت رابطه حزب و مردم، فقط با تبلیغ، ترویج و سازماندهی روتین نمی آید به دست. فعالیتهای روتین در هر شرایطی لازم است و نقش و اهمیت خودش را دارد اما کافی نیست. حزبی که می خواهد برود و قدرت سیاسی را بگیرد، نمی تواند به کار روتین بسنده بماند. حزب محبوب کافی نیست. حزب رادیکال هم کافی نیست. حزبی که حرف دل مردم را می زند، کافی نیست. حزبی می تواند رهبر و سازمانده انقلاب باشد که مردم بخواهند بیاید و قدرت سیاسی را بگیرد. برای اینکه به اینجا برسیم، باید جامعه حزب را انتخاب کرده باشد و برای اینکه جامعه این انتخاب را بکند، باید دو قطب، دو قدرت را در مقال هم ببیند: جمهوری اسلامی و حزب کمونیست کارگری.... جامعه ای که می خواهد انقلاب کند، باید بگوید می خواهم این حزب را روی کار بیاورم. این حزب باید روی کار بیاید و من می دانم که اگر اعتصاب کنم، حزب قدرت می گیرد، پس اعتصاب می کنم تا حزب من بقدرت برسد".
اينجا فشار بحث منصور حکمت و ما در باره حزب رهبر- حزب سازمانده قابل مشاهده است که يک انقلاب به دم آن چسپانده شده است. مثل هميشه چپ راديکال در فرمولبنديها افراطى است و هميشه يا از اين طرف و آن طرف بام مى افتد و يا اصلا در صورت مسئله شريک نيست. حميد تقوائى صاف و ساده فکر ميکند نميتواند استراتژى قدرتگيرى و توده اى شدن حزب را بر تزهاى منصور حکمت در بحث حزب و قدرت سياسى و حزب و جامعه قرار دهد. قرار نيست اين حزب يک ستون محکم و مقتدر و صاحب سنت در جنبش کارگرى٬ در جنبشهاى اجتماعى با نفوذ و قدرت کافى باشد. چون قدرت مقوله اى آژيتاسيونى و گزارشهاى چاخان و تصاعدى شده نيست٬ قدرت مقوله اى مادى و سياسى و قابل تعريف است. قدرت مقوله اى است که قادر است قدرتى ديگر را در قلمرو معينى يا کنار بزند و يا قابل محاسبه و غير قابل حذف باشد. اما در سيستم پوپوليستى ح ک ک همه اينها به يک مشت مقولات پادرهوا و نفى هر چه دستاورد قبلى تبديل ميشود. فکر ميکنند قدرت در اپوزيسيون يعنى اينکه صرفا مشروعيت نظام را زير سوال بردن و اگر اينکار را بکنيد بلافاصله و نعل به نعل به قدرت مادى حزب تبديل ميشود. مسائلى مانند سازمان و سازماندهى٬ رهبرى به معنى اخص و عام کلمه٬ جدال با گرايشات بازدارنده٬ جنبشهاى طبقاتى ديگر٬ پاسخ دادن به معضلات جنبش طبقاتى اى که ظاهرا اين حزب نام آن را يدک ميکشد٬ بسيج اين نيرو در متن اعتراض در جامعه حول سياستهاى حزب و غيره حاشيه اى و "قديمى" هستند و يا "ناکافى اند". هيچوقت بحث منصور حکمت اين نبود که به جامعه و جنبش طبقاتى کارى نداريم و يا مهم نيست و ثانوى است و "فقط ادعاى قدرت کنيد" و بر عکس هيچوقت بحث او اين نبود که قدرتمند شدن حزب در گرو پاسخ دادن به هر اعدام و سنگسار و حرف هر امام جمعه است! اتفاقا در همان پلنوم چهارده جواب همينها را ميدهد. استراتژى قدرت سياسى براى منصور حکمت به پايه هاى فکرى و سياسى کنکرت و تامين ملزومات مادى روشنى متکى است که ح ک ک امروز با آنها فاصله نورى دارد. بحث حزب و جامعه اساسا دست بردن به مکانيزمهاى اجتماعى قدرت با اتکا به راديکاليسم کمونيستى است که در دست ح ک ک به وسيله راست روى و منحل کردن حزب در "سازمان مسلمانان سابق" تبديل شده است. همه اينها در دست ح ک ک به يک مشت شعار توخالى و بى خاصيت تبديل شده است:
"ما و مردم نمیگذاریم. حزب باید با پرچم "ما و مردم" در مقابل حکومت بایستد و بگوید ما و مردم اجازه نمی دهیم و این، همان چیزی است که من از آن با عنوان "قدرت دوگانه" نام می برم"!! کسى از خودش نميپرسد چرا اينهمه شعار داديم که "اجازه نميدهيم و نميگذاريم" نتوانست سنگى را روى سنگ بگذارد؟ اين تمام وجنات تاکتيک جديد حزب و "قدرت دوگانه" بود. انسان از شدت بى ربط بودن اين بحث سرگيجه ميگيرد.
از مارکس تا طالب اف
يک نتيجه ديگر بحث "حزب و قدرت دوگانه" اينست که اين حزب "نماینده آزادیخواهی، انساندوستی و عدالت طلبی از طالب اف تا امروز" است! حميد تقوائى مدعى است که ح ک ک حزب نسل هاست. اگر اينرا به حساب آژيتاسيونهاى نسنجيده نگذاريم٬ چون اول بار نيست که ايشان اين را تکرار ميکند٬ بايد پرسيد چرا حزب مشروطه ايران و جبهه ملى و انواع مصدقيها و طرفداران نستالژيک انقلاب مشروطه و حتى نهضت آزادى و ملى مذهبى ها از اين سخن نغز شما به وجد نيايند؟ شما نه فقط به ناحق تاريخ اين حزب را به انقلاب ۵٧ ربط ميدهيد بلکه آنرا تا دوره مظفرالدين شاه و خاندان سياسى مشروطه –مشروعه ميبريد! دقيقا برخلاف تصورى که کمونيسم کارگرى منصور حکمت داشت و اتفاقا اين حزب را حزبى ميديد که ميتواند و بايد به اين دور باطل صد ساله پايان دهد! طالب اف تبريزى و امثال او در دوره قاجار و مظفرالدين شاه عدالت خانه خواستند و اين را عده اى در دربار هم خواستند. حزب کمونيستى "نماينده نسلها" نيست بلکه نماينده طبقه اى معين در جامعه سرمايه دارى و ارائه دهنده راه حل اجتماعى آن طبقه معين – طبقه کارگر با پرچم مارکسيسم – براى آزادى جامعه است. انقلابيگرى و سوسياليسم پوپوليستى و اينجا صريحا ناسيوناليستى و ليبراليستى حميد تقوائى به شکل عريانى خود را نشان ميدهد. ترديدى نيست مارکسيستها در ادوار تاريخ با تجدد و رفتن جامعه از يک قالب قديمتر به يک قالب جديدتر با اشتياق دفاع کرده اند. ترديدى نيست که امثال طالب اف و آخوند زاده و ميرزا ملکم خان و دشتى را هزاران بار بايد به طرفداران مشروعه و امثال سيد جمال اسد آبادى ترجيح داد. اما ديگر حزب "آزاديخواهى طالب اف تا امروز" هزار گالن آب برميدارد! نهضت آزادى هم در سالگرد تاسيس اش "گفتمان ملى مذهبى را ادامه گفتمان طالب اف ميداند"!
منصور حکمت در يک اظهار نظر در مورد سنتهاى سياسى تاريخ ايران تنها به حزب کمونيست سلطانزاده اشاره ميکند. در همان دوران در مقابل طالب اف و مشروطه خواهان چه در ايران و چه در سطح جهانى کمونيسم و مانيفست کمونيست معنى داشته و يک قلمرو مهم نبرد کمونيسم بين الملل با همين تصوير بورژوائى و ليبراليستى از امر آزادى بوده است. حزب کمونيست کارگرى دوره منصور حکمت هيچوقت خودش را با عدالتخانه خواستن مشروطه خواهان انقلاب مشروطيت تداعى نکرد. وانگهى چرا شما زيادى بار طالب اف و مشروطه خواهان ميکنيد؟ بالاخره فرمان مشروطيت را مظفرالدين شاه امضا کرد و مشروطيت هرچه شد٬ رضا خانى آمد و مدرنيزاسيون را در ايران به شيوه استبدادى و از بالا آغاز کرد. امرى که در کشورهاى تحت سلطه همين روال را داشته است. عدالتخانه يا دادگسترى هم ايجاد شد و اتفاقا در دوره پهلوى وکلا و قاضى هاى زن هم وجود داشتند که در قياس با روندهاى مشابه در منطقه اگر جلوتر نبود عقب تر نبود. مسئله اينست که عدالت بورژوائى مهر منفعت طبقه بورژوا و حراست از مالکيت و بساط استثمار در بازار داخلى را برخود دارد. عدالت و عدالتخانه و قانون بطور کلى و امر قضا بطور اخص نميتواند از منفعت طبقاتى جدا باشد و اين را شما لابد ميدانيد. چرا تا اسم بيعدالتى را ميشنويد فورا ياد طالب اف ميافتيد چرا ياد مارکس نمى افتيد؟ آيا طالب اف بعنوان يک ناسيوناليست ليبرال تا اين حد در ذهن شما سنگينى دارد که حزبتان را "حزب عدالت طلبى طالب اف تا امروز" تبئين ميکنيد؟ حزبى که يک ستونش به اکس مسلم متکى است و ستون ديگريش به طالب اف مشروطه خواه٬ حزبى که سوسياليسمش از سرنگونى خواهى ميليتانت فراتر نميرود٬ حزبى که اومانيسم و عدالت بورژوائى را با اومانيسم و عدالتخواهى مارکسى و کمونيستى عوضى ميگيرد و يا آگاهانه آنها را به هم پيوند ميدهد٬ عيار "سوسياليسم و انقلاب" آن هم روشن است. شما البته هم سوسياليست هستيد و انقلابى و هم طرفدار انقلاب٬ اما سوسياليسم غير کارگرى و انقلاب غير کارگرى! اين دوميها متعلق به سنت ماست و اتفاقا شما از آن استنکاف ميکنيد. سرنگونى طلبى چپ را ميخواهيد بجاى انقلاب کارگرى و کمونيسم کارگرى قالب کنيد. شما با اين ديدگاه مرز روشنى نه با سنت ناسيونال- رفرميسم ايران٬ نه با سنت ناسيونال - ليبراليستى مشروطه و جبهه ملى مصدق و نه حتى با حزب مشروطه امروز ايران و بخشى از ملى مذهبى ها نداريد. پوپوليسم مزمن شما در قالب "آژيتاسيون" جنبشهاى اجتماعى و طبقاتى متمايز و متخاصم را در آشى هفت جوش هم ميزند. اينست کل محتواى "انقلاب و سوسياليسم" شما!
عقب راندن جامعه توسط جمهورى اسلامى و بازگشت به قوانين عتيق٬ کمونيسم را مجاز نميکند که عقب برود. کمونيسم آنتى تز ارتجاع زمانه است همانطور که هست. کمونيسم براى مخالفت با پست مدرنيسم نيازى ندارد حقوق بشرى و ليبرال شود. کمونيسم دنبال احياى آرمان انقلاب مشروطه و عدالتخانه آن نيست بلکه پرچمدار نفى متاخرترين و مدرن ترين شکل جامعه طبقاتى با تمام قوانين مترتب به آن و از جمله عدالت بورژوائى است که بيان حقوقى مالکيت خصوصى است. با اين متد شما بايد کمونيستها در عراق و مصر و غيره خود را مثلا "نماينده آزاديخواهى از ليبرالها و جمال عبدالناصر تا امروز" قلمداد کنند! آزاديخواهى اى که خود را برخلاف مارکسيسم و انترناسيوناليسم کارگرى در چهارچوب تاريخ يک کشور محبوس کرده است٬ بيانى ديگر از پست مدرنيسم است. آيا اين همان متدى نيست که حزب و جامعه منصور حکمت را به "اکس مسلم" تقليل ميدهد و خيلى هم به آن مفتخر است؟ شما مجازيد هر لباسى نافاخرى که دوست داريد به تن حزبتان کنيد اما ترديد نکنيد که اينها نه به منصور حکمت ميچسپد و نه کمونيسم کارگرى و مارکسيسم و پاسخ تان را خواهيد گرفت.
موخره٬
بحث "قدرت دوگانه" حميد تقوائى پوپوليسم حاکم براين حزب را مزمن تر ميکند و با تاکيدات و تزهائى که مطرح شده است يک گام ديگر اين جريان را از تتمه سياستهاى صورى کمونيسم کارگرى دورتر ميکند. اين حزبى است متکى بر سازماندهى حول تلويزيون و متکى بر تبليغات صرف. تبليغاتى که حتى سوسياليستى هم نيست. انقلابيگرى اين حزب يک انقلابيگرى ضد رژيمى چپ راديکال است که به اعتبار تاريخ جدلهاى کمونيسم کارگرى و اسنادى که نميتوان از آن فعلا عبور کرد بيانى فرمال با ادبيات کمونيسم کارگرى يافته است. اين جريان از نظر جنبشى و ويژگيهاى پايه اى کمونيسم کارگرى هر روز فاصله اش را با اين سنت بيشتر ميکند. از نظر عملى و سياسى اين خط برد معين و تعيين کننده در جامعه ندارد و بود و نبود آن به سرپا ماندن تلويزيون گره خورده است. ابزار مهمى که امروز جريانات راست و حتى سکتهائى که پولشان توسط دولتها و نهادهاى مختلف تامين ميشود به وفور در اختيار دارند و بنابراين و طبق ديدگاههاى ح ک ک هر کدام بالقوه ميتوانند "رهبر انقلاب مردم" يا جنبش مربوطه شان باشند. ديدگاه و خط چپ راديکال همين است و کسانى که اميد خود را به تبليغات پوچ آن بسته اند تنها دارند عمرشان را تلف ميکنند. اين ديدگاه به روندهاى بنيادى سياسى جامعه امروز ايران بى ربط است و آينده اى ندارد. اين ديدگاه در بهترين شکل خود٬ حتى آنجا که از سنت سازمانى و نيرو برخوردار است٬ منشا پيشروى خاصى در جنبشهاى معين نميشود بلکه آوانتوريسم و سکتاريسم و ناتوانى در ايجاد اتحاد و تشکل و قدرتمند کردن جنبشهاى آزاديخواه و برابرى طلب و سوسياليست کارنامه اش است. اين ديدگاه به هر نوع "سوسياليسم و انقلابيگرى" که ربط داشته باشد با انقلابيگرى کمونيستى و کمونيسم کارگرى منصور حکمت بيگانه است.
چند نکته متفرقه
نکات متعددى دراين بحث حميد تقوائى هست که ميتوان به تفصيل در رد و نادرستى آنها چه مضمونا و چه بعنوان فاکت صحبت کرد. براى اجتناب از طولانى شدن مطلب اينجا به چند مورد کوتاه اشاره ميکنم:
١- "اين انقلاب با انقلاب ۵٧ متفاوت است". زبان منصور حکمت و ما مو درآورد که به اين دوستان بگوئيم کمونيسم کارگرى خود را ادامه سنت انقلاب ۵٧ نميداند. اظهارات تا همين چند روز پيش آنها و از جمله پيامهايشان خود را ادامه انقلاب ۵٧ و وضعيت امروز را ادامه انقلاب ۵٧ ميدانند. اينجا حميد تقوائى حرف ديگرى بنا به مصلحت روز ميزند. ظاهرا نيازى نيست که بگويند اظهارات قبلى شان نادرست و سنتى است يا اين حرفشان فرمال.
٢- "تکنولوژى انقلاب". حميد تقوائى صريحا ميگويد که ميخواهد با کمک اینترنت، تلویزیون و کامپیوتر انقلاب کند و آنرا "تکنولوژى انقلاب" مينامد. کسى در مورد اهميت اين ابزارها و دسترسى به چشم و گوش مردم ترديد ندارد. اما در جائى که همه و از جمله صف وسيع و متفرقه راستها دهها برابر از اين ابزار استفاده ميکنند٬ اطلاق "تکنولوژى انقلاب" به اين ابزارها تنها مضمون سطحى ديگر عبارات "انقلابى و سوسياليستى" اين خط را عريان ميکند.
٣- "تنها حزب مدافع انقلاب و سوسياليسم". اين ادعاى حميد تقوائى است. من اينجا اين کريديت پوپوليستى را دو قبضه و کامل به حميد تقوائى و همفکرانش ميدهم. جهت اطلاع ايشان سکتهائى چپ و جريانات چپ راديکال در ايران و جهان به وفور وجود دارند – تازه آنها بسيار قديم تر- بر "انقلاب و سوسياليسم" همواره تاکيد کرده اند. اينها بيانگر ماهيت انقلابى و کمونيستى جنبش ما نبودند. تفاوت کمونيسم کارگرى اجتماعى و طبقاتى است. در همين سطح ترمينولوژيها و البته با مضمون روشن و مارکسيستى کمونيسم کارگرى بر "انقلاب کارگرى و انقلاب کمونيستى" تاکيد کرده است و نه تز پوپوليستى انقلاب على العموم. گيرم انقلاب آنها خلقى است و انقلاب حميد تقوائى انقلاب مردم! اينها تفاوت ماهوى ندارند و از نظر کمونيسم طبقه کارگر و مارکسيسم به يک اندازه پرت اند. و پرت تر اينست که حزب ايشان با سوسياليسم شناخته ميشود! اينجا ديگر داريد شوخى ميفرمائيد. اتفاقا سوسياليسم نوع شما٬ سوسياليسمى است که افقش از مبارزه ضد رژيمى فراتر نميرود و اين را در سياست روز و تحليلها و پراتيکش موکدا نشان ميدهد. کل تاريخ چپ سنتى و راديکال ايران همين است. تمايز کمونيسم کارگرى منصور حکمت با اين نوع سوسياليسم مانند تفاوت روز و شب است و تاريخ جدالهايش همين را نشان ميدهد. جدالهائى که شما همواره و عمدتا در طرف مقابل آن بوده ايد. جاى تاسف دارد که حميد تقوائى ديگر در بحث سياسى ذره اى جانب انصاف٬ حقيقت جوئى و ديدن واقعيات را رعايت نميکند. صرفا اتهام ميزند٬ بحث ديگران را سر و ته ميکند٬ ديگران را به قول منصور حکمت "لاک ميزند و بجايشان عکس کانگورو ميگذارد" تا "انقلابى بودن و سوسياليست بودن" خودش و حزبش را ثابت کند. واقعا تا چه اندازه بايد از ديناميزم تحول انقلابى و تمايل به تغيير دور بود و تا چه اندازه از خود متشکر بود که اعلام کرد:
"اگر حزب ما فقط همین یک خصوصیت را داشت، (يعنى پايبندى به انقلاب و سوسياليسم) کافی بود که هر کسی فوراً متوجه بشود که موقعیت ما اساساً یک چیز دیگر است و نقش ما در تحولاتی که دارد اتفاق می افتد، کاملاً متفاوت است. نه فقط به این دلیل که نیروی سیاسی دیگری نیست، بخاطر اینکه ما هستیم. بخاطر اینکه اگر این نیرو نبود و این فعالیتها را نمی کرد، افق انقلاب و سرنگونی انقلابی حکومت در برابر جامعه نبود".!!؟؟
يعنى به زيان آدميزاد سرنگونى و انقلاب در جوامع رخ نميدهند مگر اينکه حزبى باشد و اين افق را در مقابل جامعه بگذارد يا فراخوان دهد! حکم بديعى است! ميشود نه براى ما بلکه براى همانهائى که دراين شاهکار سياسى شما غرق شدند و فکر کردند "تزهاى آوريل" جديدى آورده ايد توضيح دهيد که اين همه قيام و انقلاب و سرنگونى را در قرن بيستم کدام احزاب در مقابل جامعه قرار داده بودند؟ به استثناى انقلاب کارگرى اکتبر اين تز شما ميتواند توضيح دهنده مثلا انقلاب ۵٧ ايران و انقلاب فوريه ١٩١٧ روسيه باشد؟ مابقى انقلابات اروپا و قيامها و سرنگونى ها پيشکش شما. تصور حميد تقوائى از انقلاب و تحول انقلابى نه فقط با تبئين و تحليل مارکسى و کمونيسم کارگرى فاصله نورى دارد بلکه از تصورات خام جوانان جبهه ملى عقب تر است.
۴- توهمات مزمن. حميد تقوائى ميگويد: "جمهوری اسلامی مانور نیروهای امنیتی می گذارد، حکم اعدام می دهد و برای جنبش چپ جامعه خط و نشان می کشد و شما کاملاً متوجه می شوید که همه اینها عکس العمل به جنش های اعتراضی مردم و به حزب انقلابی مردم، یعنی به حزب ما است. دارد با ما ــ با حزب ما ــ مقابله میکند." اگر حکومت کل اوباش را عليه حزب به خيابان ريخته چرا شما قادر نيستيد يک اعتصاب ساده در نفت يا مراکز بزرگ راه بياندازيد؟ چرا نميتوانيد به اندازه "ما هستيم" سلطنت طلبان مردم را در جائى جمع کنيد؟ اين توهمات مادام که وسيله تشکيلات دارى است خطر ندارد اما اگر در يک عمل سياسى ضرب شود فاجعه مى آفريند. ما صميمانه اين را هشدار ميدهيم.
۵- تکرار اتهامات نخ نما. حميد تقوائى ميگويد: حزب "وقتی هم که نزدیکترین رفقای خودمان گفتند سوسیالیسم نمی شود، زود است و غیره، ایستاد و جنگید و کوتاه نیامد. خونریزی داد، انشعاب داد، فراکسیون داد اما از سوسیالیسم و انقلاب دست نشست." عجبا! راستى چيزى به اسم انصاف را با ذره بين ميشود در سيستم سياسى شما پيدا کرد؟ اين جعليات تا به فراکسيون اتحاد کمونيسم کارگرى برميگردد همه پاسخ درخور گرفتند و اسناد آن مکتوب موجوداند. من واقعا درک نميکنم چرا ايشان اثبات انقلابيگرى و سوسياليست بودن حزبشان را روى پاى سياستها و پراتيک خودشان نتيجه نميگيرند و همواره ناچارند حقيقت را قلب کنند. ما البته در نگرش شما از سوسياليسم پوپوليستى شريک نبوديم و از موضع انقلابيگرى کمونيستى کارگرى همواره نقدش کرديم. اما تلاش شما اينست که با چسپاندن اتهام به رفقاى ديرين تان امرتان را پيش ببريد و اين تنها هر نوع اعتماد و حقيقت جوئى را در قاموس ح ک ک زير سوال ميبرد.
۶- "ما امروز خیلی قویتر از بلشویکها در آن دوره هستیم". منصور حکمت اين بحث را يکبار به شکل ديگرى مطرح کرد اما بلافاصله تاکيد کرد که موانع بيشترى در مقابل ماست. فاتح شيخ يکبار اين نکته را در سمينار کورش مدرسى در لندن طرح کرد و پاسخ منصور حکمت اينبود که خير اينطور نيست. اينهم گوشه اى از پاسخ منصور حکمت:
"به نظر من قدرت بلشويکها براى اينکه در محيط خودشان و در دنيا تأثير بگذارند خيلى بيشتر بود، براى اينکه جهان آن آمادگى را براى مقابله با آنها نداشت. يک ارتش در مقابلشان قرار داشت با تفنگهاى سرپر، بدون سازمانهاى جاسوسى، بدون ميديا و بدون تجربه دمکراسى پارلمانى که بتواند عليه آنها حرف بزند، بدون بورژوازى اى که آنتى کمونيسم را به يک هنر ارتقا داده باشد. بلشويکها بدون همه اينها زدند و قدرت را گرفتند و در جريانى احتمالا چيزى شبيه به زاپاتا. يعنى طرف مقابل آنها فکر ميکردند که لنين و رفقايش چيزى شبيه به زاپاتا در مکزيکاند. هر کسى از قدرت بلشويکها يک تفسيرى داشت، براى کسى که در انگلستان نشسته است انقلاب بلشويکى شبيه به يک انقلاب مشروطيت است، انقلابى بورژوا دموکراتيک که در انقلاب مشروطيت ايران هم اتفاق افتاده است. طرف مقابل بلشويکها، آمادگى نداشت و اينها زدند و گرفتند. ولى به نسبت ما، موقعيت ما از بلشويکها خيلى پائينتر است به خاطر اينکه طرف مقابل بينهايت آماده و سازمانيافته است. از پيش جواب ما را دارد و از پيش طرح دارد که با قدرتگيرى سازمانهاى کمونيستى چه بايد بکند."
و اين بحث مربوط به حزب کمونيست کارگرى پر افتخار دوره منصور حکمت است و نه امروز.
٧- حزب و جنبش: براى حميد تقوائى تقريبا حزب جاى جنبش را گرفته است و همه چيز حول حزب ميچرخد. اين بحث مفصلى است که به وقت ديگرى موکول ميکنم. به اين چند عبارت قياسى و طلائى و متد ايشان توجه کنيد:
"بحث قدرت دو گانه روی دیگر همین بحث حزبیت است. انگلس میگوید که سوسیالیسم از وقتی به علم تبدیل شد، باید با آن مثل علم برخورد کرد. به همین قیاس بايد گفت از وقتی سوسیالیسم حزبیت یافت و از وقتی مبارزه برای انقلاب و سوسیالیسم حزبی شد و به حزب تبدیل شد، دیگر باید با آن مثل حزب رفتار کرد. حزب تجسم سیاسی تشکیلاتی عملی محو سرمایه داری و تحقق سوسیالیسم است".
يعنى مقوله اى بنام جنبش کمونيستى و سوسياليستى طبقه کارگر در جامعه يا وجود ندارد يا اگر دارد ديگر مهم نيست! حزب همه چيز و جنبش هيچ. به کادرهاى ح ک ک توصيه ميکنم يکبار ديگر مبحث جنبشهاى اجتماعى و احزاب سياسى منصور حکمت را بخوانند و با اين تز من درآوردى حميد تقوائى مقايسه کنند.
٨- منصور حکمت بى تقصير است. رجوع نادرست حميد تقوائى به منصور حکمت را بايد به پاى خود ايشان نوشت. حميد تقوائى براى تثبيت سنت پوپوليستى و غير کمونيستى و غير مارکسيستى ح ک ک از منصور حکمت مايه ميگذارد تا تتمه علاقه به منصور حکمت و رجوع به منصور حکمت در حزب را ساکت کند. ايشان به روش مالوف يک مجموعه سياست کمونيستى را که ناتوان از انجام آنند از پنجره بيرون پرت ميکنند تا به نتايج خودشان برسند: "پاسخ ما از آن بحث های عمومی تبلیغ، ترویج، سازماندهی، سازماندهی جنبش های روز، سازماندهی انقلاب و قیام، نشریات، عضوگیری، حوزه و غیره، در نمی آید. اساساً یک رویکرد و راه و خط دیگری وجود دارد که منصور حکمت در کنگره سوم مطرح کرد و حزب هم تا امروز در اینجهت پیش آمده است. مقصودم بحث "حزب و جامعه" و "حزب و قدرت سیاسی" است".
اولا کنگره سوم نبود و کنگره دوم بود. دوما اين کاريکاتور کردن بحث منصور حکمت است. هر کسى يکبار اين دو بحث مهم را بخواند متوجه ميشود که سر سوزنى با بحث شما ربط ندارد. سوما شما داريد ناتوانى حزب در تامين حداقل ملزومات سياسى و تشکيلاتى يک حزب دخالتگر در جامعه را به "فضيلت" تبديل ميکنيد و همين نقطه ضعف را ميخواهيد بعنوان "نقطه قدرت" جا بزنيد! ايرادى ندارد که شما ميخواهيد چکار کنيد اما اينها را نميتوانيد به منصور حکمت بچسپانيد.
٩- اينهم پاسخ کسانى که لابد ميگويند در جنبش کارگرى چرا کم تاثيريم: "بعنوان یک نیروی مدعی قدرت و نه فقط بعنوان نیرویی که بخوبی اعتصابات را رهبری می کند. رفقا، این بسیار مهم است. اعتماد تاکتیکی به حزب کافی نیست و امروز ــ اساساً ــ دیگر جواب نیست. خوب، این حقانیت شعارها و تاکتیکها بسیار خوب است و حزب ما آنرا بدست آورده است اما دقیقاً چون بدست آورده است، دیگر نباید در همینجا بایستد. نمی تواند بایستد. حزب خوب افشاء می کند، خوب رژیم را می زند، سازشکاری اپوزیسیون را برملا می کند، در اعتصابات و مبارزات جاری دخیل است و غیره (که همه این کارها را کرده ایم و باید بکنیم) اما این دیگر کافی نیست. در هفت تپه و کیان تایر و شرکت واحد خوب ظاهر شده ایم، همه هم می دانند و با اینحال، این جواب جامعه ای که باید برود انقلاب کند، نیست."
لطفا با شعار دادن کارگران را در خطر نياندازيد. اولا شما دراين مراکز کارگرى چنين نقشى نداشته ايد. آنانکه بايد بدانند ميدانند. ثانيا اگر کسى جائى نقش ناچيزى داشته جار نميزند. ثالثا شما داريد نکردن همين کارهاى نشده را فرموله ميکنيد. بحث "اعتماد تاکتيکى - اعتماد استراتژيکى" براى يک حزب کمونيستى بيشتر از من درآوردى است.
١٠- مدعى العموم سياسى: حميد تقوائى بعنوان خلاصه بحث ميگويد بايد با "رد صلاحیت حکومت در هر زمینه ای و ظاهر شدن بعنوان بدیل سیاسی حکومت در هر زمینه ای" مدعى العموم سياسى شد و اين را "حلقه اصلی کار" و تبديل شدن به رهبر و قدرت در جامعه ميداند. او يا فراموش ميکند و يا آگاهانه اصرار دارد که تبديل شدن به آلترناتيو سياسى در جامعه با افشاگرى صرف محقق نميشود. ٢ دقيقه قبلش گفته بود زدن خوب رژيم٬ افشاگرى از رژيم و خوب حرف زدن کافى نيست! معلوم نيست ايشان دقيقا ميخواهد چى بگويد!
نکات از اين دست در اين مطلب زيادند که جملگى بيانگر عدم انسجام متدولوژيک و خط سياسى روشن و سردرگمى چپ راديکال و سوسياليسم و انقلابيگرى غير کارگرى و پوپوليستى ايشان است. *